زل می زنی به کیک ِ بدون ِ شمع
زل می زنم به این شب بارانی
سال بدی گذشت... که می دانم
سال بدی گذشت... که می دانی
تسلیم باد بودن و چرخیدن
تردید بین ماندن و رفتن بود
تنهایی ام بزرگ تر از تاریخ
تنهایی ات بزرگ تر از «من» بود
در اوج ِ گیر کردن ِ دلگیری
دلتنگی ام برای دل ِ تنگت
زیر پتو به گریه ی افتادن
همراه ِ گوش دادن ِ آهنگت
از «نوزده» ستاره ی عصیانگر
در آسمان ِ ابری ِ «شهریور»
معنای مرگ ها و تولّدها
تا روزهای مسخره ی دیگر
با اینکه بی مقدّمه پیش آمد
این داستان، مؤخّره ای دارد
امّید، شکل منطقی ِ مردی ست
که روزهای مسخره ای دارد
می خواستم که گریه کنم امّا
گریه به این غروب نمی آید
چشم انتظار دیدن تو هستم
با اینکه روز خوب نمی آید...