نام کتاب: پیرمرد و دریا


نام نویسنده: ارنست همینگوی


مترجم : نجف دریا بندری


توضیحات: ١٣٨٩, ویرایش اول, چاپ چهارم


ناشر : خوارزمی


شابک : ٩٧٨٩٦٤٤٨٧٠٧٢٩


تعداد صفحه: 158


این کتاب را همینگوی در سال ۱۹۵۱  زمانی که در کوبا بود نوشت و اولین بار آن را به صورت  داستانی در مجله چاپ می نماید و سرانجام در ۱۹۵۲ به چاپ رسید.


زاویه دید داستان سوم شخص ( دانای کل ) است. راوی ذهن تمام شخصیتهای داستان حتی خوابهای پیرمرد را می کاود و هر آنچه را که لازم می داند به خواننده می گوید . داستان کلاسیک است  .


 


خلاصه داستان پیرمرد و دریا


 


 


 


پیرمرد ماهیگیری به نام سانتیاگو ، در ابتدای داستان ، 84 روز است که نتوانسته ماهی صید کند ...


 


آدم تنهایی‌است؛ سال‌ها پیش همسرش را از دست داده و تنها خاطره‌ای که برایش باقی مانده ،  یاد شیرهایی‌است که هنگام پیاده روی ‌های شبانه ،  روی عرشه کشتی بخار در سواحل آفریقا ؛  وقتی هنوز آنجا کار می‌کرد ، دیده است و یاد بازیکنان بیسبال آمریکایی مثل جو دایمگیو.


سانتیاگو شاگردی به نام مانولین دارد که والدین  او ، وی را از همراهی کردن پیر مرد باز می دارند ؛ پدر و مادر مانولین معتقدند که پیرمرد دچار بد شانسی شده است و بهتر است که مانولین شاگردی ماهی گیر خوش شانس تری را بکند و به این ترتیب مانولین دیگر پیرمرد را در دریا همراهی نمی کند .


اما با این وجود ، مانولین هر شب وقتی که پیرمرد از ماهیگیری بازمی گردد ، به او سر می زند ، برایش غذا می آورد ، وسایل ماهیگیریش را تمیز و مرتب می کند و با هم از بازی های بیس بال آمریکا صحبت می کنند.


تا این که در نهایت در 84 امین شبی که پیر مرد نتوانسته بود ماهی گیری کند ، به مانولین می گوید که دوره بد شانسی ما به پایان رسیده و فردا می خواهد با قایقش به دورترین نقاط خلیج برود و با صید برگردد.


فردای آن روز سانتیاگو قایقش را به دریا می اندازد و شروع به پارو زدن می کند ؛ اندکی از ساحل دور می شود و سپس طعمه ها را به دریا می اندازد.


فردای آن روز قلاب ماهیگیر کشیده شد... ماهی بزرگی که پیر مرد آن را نیزه ماهی میداند ، به قلاب ماهی گیرمی افتد. سانتیاگو شروع به کشیدن ماهی می کند ، اما به زودی در می یابد که ماهی بزرگ تر از توان ماهی گیر است و او نمی تواند آن را به طرف خود بکشد ، حالا که ماهی به تله افتاده بود ، بازی برعکس شده بود و به جای این که ماهی گیر ، صید را به خود نزدیک کند تا او را شکار کند ، نیزه ماهی ، قایق را با خود می برد .


پیر مرد همچنان قلاب را رها نکرده بود و به این ترتیب دو روز و دو شب ، پیر مرد و قایق ، به دنبال ماهی می رفتند. ماهی گیر از فشار سیم ماهی گیری زخمی و خسته شده بود ، اما با این وجود تلاش و پشتکار نیزه ماهی را می ستود و آن را « برادرم » خطاب می کرد .


در روز سوم نیزه ماهی که دیگر خسته بود ، دست از پیش رفتن بر می دارد و به دور خود می چرخد ، پیر مرد متوجه خستگی ماهی می شود و از این فرصت استفاده می کند و ماهی را به سمت قایق می کشد ، نیزه را در بدنش فرو می کند و بعد از کشتنش ، ماهی بزرگ را به کنار قایقش می بندد و به سمت ساحل حرکت می کند .


اما بوی خون ماهی در آب ها جریان پیدا می کند و کوسه ها برای خوردن ماهی بزرگ کم کم به قایق نزدیک می شوند. پیرمرد با باقی مانده توانش تعدادی از آن ها را از پا در می آورد اما شب فرا می رسد و ماهی گیر که از شدت خستگی دیگر توان مبارزه ندارد ، صدای برخورد کوسه ماهی با با بدنه قایق را می شنود و می داند که تا صبح دیگر چیزی از ماهی بزرگش باقی نخواهد ماند ، و خود را برای قربانی کردن ماهی بزرگ ، سرزنش می کند ...


صبح روز بعد ، پیش از طلوع آفتاب ، ماهی گیر به ساحل می رسد ، قایق را به خشکی می کشد و خودش به سرعت به کلبه می رود و به خواب عمیقی فرو می رود.


مردم ساحل هیجان زده متوجه ماهی بزرگ ، که به قایق پیرمرد بسته شده بود  می شوند ، که از آن فقط یک اسکلت عظیم و غول آسا باقی مانده بود ...


مانولین که بسیار نگران پیر مرد بود ، از دیدن قایقش خوش حال می شود ، برایش روزنامه و قهوه می برد و به هم قول می دهند که با هم به صید بروند. پیر مرد به خواب فرو می رود و خواب شیر های ساحل آفریقا را می بیند...


 


درون مایه پیرمرد و دریا


 


 


 


یکی از نکات جالب راجع به این کتاب این است که نویسنده از تمام پیچ و خم ماهیگیری ، که محور اصلی داستان است ، آگاه بوده و به همه آن ها مسلط بوده ، و این از امتیازات یک نویسنده محسوب است .


نویسنده در طول داستان ، سعی کرده که با آوردن جزئیات ، خواننده را با خود همراه کند و ترتیبی دهد که خواننده خود را در بخش های مختلف داستان ببیندد، مثلا در توصیفی که وی از صبح روز 85 ام می کند ، تمام کلمات ، ما را به سمت آمادگی تمام و کمال



 


، و تصمیم قطعی ماهی گیر برای صید ، می رساند:


«پیش از آنکه کاملا صبح شود پیرمرد طعمه‌هایش را در آب انداخته بود و قایق را به دست جریان سپرده بود. یکی از طعمه‌ها هفتاد و دومتر پایین رفته بود. دومی سی و پنج متر و سومی و چهارمی تا صدوهشتاد و دویست و بیست و پنج متر در عمق آبی آب پایین رفته بودند. طعمه‌ها سرازیر آویزان بودند و میلة قلاب توی طعمة ماهی‌ها فرو رفته بود و محکم شده بود و تمامی نوک و خمیدگی سوزن قلاب را ساردین تازه پوشانده بود. سوزن قلاب از یک چشم ساردین‌ها فرو رفته بود و از چشم دیگرشان درآمده بود. چنانکه روی نوک سوزن فولادین نیمتاجی از گل درست شده بود. هیچ جای قلاب نبود که برای یک ماهی بزرگ خوشبو و خوشمزه نباشد.»


یا در جای دیگر ، نویسنده با توصیف کشوی لباس ماهیگیر و توصیفاتی که از آن می کند ،و همین طور توصیفی که از کشو های دیگر نکرده ،  ذهن ما را به آن جا می برد که ببینیم که ماهی گیر جز آن یک کشو ، کشوی دیگری ندارد و این نشان از فقر اوست :


«زمانی تصویر رنگ و رو رفته زنش هم روی دیوار بود اما پیرمرد که با دیدنش تنهایی را بیشتر حس می‌کرد، آن را برداشته بود و گوشه کشو زیر پیراهن تمیزش گذاشته بود.»


همینگوی در جمله ای به یکی از شگرد هایش در جریان کتاب اشاره می کند و چنین می گوید :  «احساس را از عمل پدید آوردم.» و این مسئله با چند نمونه کاملا قابل درک است :اگر سانتیاگو این همه شکیبا نبود، هرگز چنان دور نمی‌رفت. اگر به ماهی احترام نمی‌گذاشت، نخ قلاب را پاره می‌کرد و باز می‌گشت، و اگر به آن عشق نمی‌ورزید هرگز برای نجات کوچکترین قطعه بدن ماهی چنان شجاعانه نمی‌جنگید. هر یک از اعمال سانتیاگو، چون هر کلمه کتاب، مبین مفهومی است. گفت و گوی او با دست چپش، یادآور زنده‌ای از اهمیت هر حالت و هر حرکت است.


در داستان پیر مرد و دریا ، پیر مرد به دنبال یک انقلاب است ، یک تغییر ، یک دگرگونی ، منشاء این انقلاب خود فرد و اجتماع هستند. پیر مرد به دنبال این است که به خودش و به اطرافیانش که او را به بهانه بد شانسی طرد کرده اند نشان دهد که هنوز هم می تواند و این گونه ، جمله معروف و سازنده کتاب پدید می آید :


« آدمی می میرد ، اما شکست نمی خورد . »


پیرمرد شکست را نمی پذیرد هر چند آن چه او به ساحل می آورد، تنها اسکلت ماهی است. اما همین اسکلت نشان می دهد که او تا دوردست ها رفته، خطرها کرده و کوشش ها داشته است. او هم با دست خالی آمده است هم با دست پر؛ هم پیروز است و هم به نوعی شکست خورده. اما پیرمرد پس از استراحت می خواهد دوباره به دریا برگردد.


پیرمرد و دریا،تقابلی ست میان امید و ناامیدی،انسان و طبیعت،و حس مبارزه طلبی یک انسان که تا پایان داستان در رمان جاری ست، پیرمرد  در واقع نماد اراده ی انسانی برای پیروزی بر طبیعت خشن دریا   است،طبیعتی که هم دوستش می دارد و هم با آن به مبارزه برمی خیزد.


 


 


شخصیت شناسی پیرمرد و دریا


 


 


 


پیرمرد : نام او سانتیاگو است .فردی که اصالتا کوبایی است . وی نماد انسانی است که سعی در مبارزه با خودش و اطرافیانش ، برای ساختن یک منِ بهتردارد.  او نماد فردی است که اهداف متعالی دارد و در هیچ زمان ، اسیر نا امیدی نمی شود .



مانولین : شاگرد ماهی گیر است .


نیزه ماهی : صید پیرمرد است که در نهایت فقط اسکلتش به ساحل رسید . این عنصر ، از دید گاه قهرمان داستان ، نشان دهنده هدف متعالی فرد است  که بسیار سر سخت است .


 


گفته های همینگوی راجع به پیرمرد و دریا


 


 


 


«احساس را از عمل پدید آوردم.»


«این اثر می توانست، بیش از هزار صفحه باشد و همه آدم های دهکده در آن آمده باشند و این که چطور نان خودشان را درمی آورند و چه طور به دنیا می آیند و مدرسه می روند و بچه دار می شوند و مانند این ها. این کار را نویسندگان دیگر بسیار عالی انجام می دهند.» 


«من کوشیده ام یک پیرمرد واقعی بسازم و یک پسر بچه واقعی و یک دریای واقعی و یک ماهی واقعی و بمبک های واقعی، اما اگر آن ها را خوب از کار دربیاورم، هر معنایی می توانند داشته باشند. سخت ترین کار این است که چیزی را راست از کار در بیاوریم و گاهی هم راست تر از راست. »


 


جملات برجسته پیرمرد و دریا


 


 


 


گاه دریا شرارت می کرد به این دلیل بود که نمی توانست غیر از آنچه هست باشد و قادر به کمک کردن به آن ها نبود .اگر انسان آرزوی خوبی را که در دل دارد بر زبان بیاورد تحقق نخواهد یافت .وقتی آدم شکست می خورد مشاهده می کند که آن ، خیلی هم ناراحت کننده نیست . آدمی می میرد ، اما شکست نمی خورد .