صبر کن ای دل پر غصه در این فتنه و شور


گرچه از قصه ی ما می ترکد سنگ صبور


از جهان هیچ ندیدیم و عبث عمر گذشت


ای دریغا که ز گهواره رسیدیم به گور

تو عجب تنگه ی عابرکشی ای معبر عشق


که به جز کشته ی عاشق نکند از تو عبور


در فروبند برین معرکه که کآن طبل تهی


گوش گیتی همه کر کرد ز غوغای غرور


تیز برخیز ازین مجلس و بگریز چو باد


تا غباری ننشیند به تو از اهل قبور


مرگ می بارد ازین دایره ی عجز و عزا


شو به میخانه که آنجا همه سورست و سرور


شعله ای برکش و برخیز ز خاکستر خویش


زان که تا پاک نسوزی نرسی سایه به نور