شاعر نفس بکش که قلم زندگی کند


یک دَم درنگ مکن که دَم زندگی کند


وقتی تمام عقربه ها نیش می زنند


مگذار در سرود تو سَم زندگی کند

مگذار جویبار سرودت چو  آبگیــــــر


بی های و هوی و بی چم وخم زندگی کند


شادی که از سلاله ی نور است و آب و رنگ


حیف است زیر سایه ی غم زندگی کند


ای سنگ ها که زیر و بم آب بسته اید


فرصت دهید آینه هم زندگـــــــی کند


هر چند خطُ فاصله در بین واژه ها


پیوسته مانع است قلم زندگی کند


امَا هنوز پنجره ای  هست و کوچه ای


تا زندگی قدم به قدم زندگی کند


(بهمن رافعی)